آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

3

جدیداً یک خواب هایی میبینم که یک جوری هستند. آن قدر "یک جوری" هستند که آدم خیال میکند که واقعاً واقعیت دارد! 

آخرین نمونه اش همین امروز صبح بود. بعد از امتحان جبر. وقتی آمدم خوابیدم. بعد در این حین لیدی ال ( اصلاً علاقه ای ندارم که اسمش را این بگذارم. اصلاً برازنده ی این اسم نیست! ) خب پس لیدی شت (!)- از آن جهت میگویم لیدی شت که در کل حالم را به هم میزند. از هر نظر و حسادتش اعصابم را خورد میکند! پنج سال بدبختانه با او بودم. نه اینکه همیشه بد باشد ها!! دو سال اول تقریباً خوب بود. ولی بعد دیگر حالم را به هم زد. جداً حالم را به هم زد. یکی از دلایل عوض کردن مدرسه ام جز دلیل افتضاح بودنش ( به معنای واقعی کلمه افتضاح ) همین دخترک لوس ننر و مزخرف که کلاً عقده ی پز دادن دارد! بود. فرض کنید چه اتفاقی افتاد؟! وقتی که فهمید من قصد دارم مدرسه ام را تغییر بدهم، او هم پایش را کرد توی یک کفش و به خانواده اش هی اصرار کرد که مدرسه ام را عوض کنید! حالا به چه دلیل؟!! به خاطر اینکه بنده- بله دقیقاً خود بنده ی نگون بخت- دارم از آن سگ دونی میروم. :| :)) البته من واقف بودم که همه ی این ها بهانه است. او هم از این مدرسه دل خوشی نداشت. میخواست خلاص شود از آن جا. من هم که بهانه ی خوب! فقط مجبور شد به خاطر این مدرسه و آن دلیل مسخره ی چرتش پا شود از آن سر شهر بیاید این جا! حال من باید دو سال دیگر هم تحملش میکردم. ولی عمق فاجعه زمانی آشکار شد که ما هم کلاسی شدیم!! :| :))-

از بحث دور نشویم. لیدی شت اس ام اس داد که : " من امتحانُ چک کردم و فقط 0.5 نمره غلط دارم. تو چقد؟" حالم بسی گرفته شد. اگر 0.5 غلط داشت نشان میداد که من یک سوال را کامل اشتباه نوشته ام!! حدوداً دو نمره این طورها. به علاوه اینکه باز هم اشکال داشتم. در خواب و بیدار به او اس ام اس زدم که : " من هنوز چک نکردم." و باز گرفتم خوابیدم. 

وقتی که بیدار شدم و این موضوع یادم افتاده غصه ام شد. به پدرم که گفتم، حرفش را تایید کرد. که این درست است مثلاً! 

از این ناراحت نبودم که او میشود 19.5. اصلاً بشود. چه بهتر!! از این ناراحت بودم که چرا خودم هم 19.5 نشدم! به علاوه اینکه بله، من نمیخواهم از حداقل این یکی کم باشم. از آن مستر بول شت(!) پایین تر بودم شاید! چون همیشه ی خدا او را میزدند توی سر بیچاره ام. ولی دیگر اگر از این یکی پایین تر میشدم دیگر خیلی افتضاح بود!! به خصوص که او ظاهراً فیزیکش را 5.25 نمره غلط دارد و من میشوم 11!!! :))) نه اینکه 5.25 خوب باشد ها!! ولی از 11 بهتر است فکر کنم! :))

بعد مادرم که سعی میکرد کمی حالم را بهتر کند گفت که مثلاً تو سر کلاس هایش خیلی غایب بودی، تمرین نکردی ولی لیدی شت کلی تمرین کرده بود و فلان و بیسار! ولی پدرم گفت خب مستر بول شت هم تمرین نکرده بود! :| حالم بدتر این حرف ها شد! دیگر نمیکشیدم که این همه او را بزنند توی سرم! این مدت امتحان هم اینجور درس خواندم که از او کمتر نشوم! ولی خب نه. نشد! بله. او تمرین نکرده بود. من هم تمرین نکردم. ولی با این تفاوت که من غیبت هایم از او بیشتر بود. کلی از درس هایم را سر کلاس نبودم. برمیگردد به همان دوره ی افسردگی کزایی! بله من بیمار شده بودم. آن قدر افسرده که ذهنم آنقدر کند شده بود که نمیفهمیدم دیگران چه میگویند! در حدی تمرکز نداشتم که حتی وقتی اگر کسی صدایم میکرد متوجه نمیشدم! بی حوصلگی هم که حتی در افسردگی های خفیف هم هست. ولی من داشتم می مردم!! به حدی افسردگیم شدید شده بود که دکترم گفت با این وضع باید بستری شوم! چه انتظاری از من میرفت در این سه ماه؟! حتی اگر روزهای، سر کلاس بودم، نمیتوانستم درس را گوش دهم! یا هر چقدر میخواستم هم، آن قدر تمرکزم پایین آمده بود و ذهنم کند شده بود که نمیتوانستم!

بله حسین هم تمرین نکرده بود ولی سر کلاس ها میرفت. هیچ وقت به حد من مریضی اش نرسید در آن سال! معلم خصوصی هم داشت! این حرف ها مهم نیست اصلاً! بذار او فکر کند که من مریض نیستم. آن یکی فکر کند که من مریضم! حقیقت را خودم میدانم. نباید هم بگذارم حرف مردم برایم مهم شود. اگر میخواستم معدلم بالا شود فقط به خاطر این بود که مستر بول شت را میزدند بر سرم. حرف مردم برایم مهم نیست ولی تحقیر چرا! خسته شده ام آن قدر تحقیر شدم. در تمام طول زندگی ام تحقیر شدم! همه را زدند بر سرم! همه را! از لیدی ام بگیر تا همین برادرم! نه. من میخواستم عزت نفسم حفظ شود. که نگذارم این بار تحقیرم کنند. که من هم بیایم بالا. بحث در اینجا حرف مردم نیست. بحث سر تحقیر شدن و عزت نفس است! خب البته این بار هم نتوانستم از او بالاتر شوم. یا حداقل اندازه ی او شوم. نه نتوانستم... حتی اگر خودکشی کنم تا امتحان های دیگرم را همه را بلااستثنا 20 شوم باز هم نمیایم بالای 18. دقیقاً میشوم خود 18. که نمیدانم میتوانم 20 شوم یا نه. البته با این دقتی که من دارم که سوال جا می اندازم! آن هم سوالاتی که بلد هستم!! معلوم نیست واقعاً... فقط به خاطر آن فیزیک لعنتی...

از بحث نگذریم. بعد از این همه ناراحتی رفتم و پاسخنامه را دیدم. در کمال تعجب آن سوالات کذایی درست بود! ولی خب یک سوال را جا انداخته بودم!! و یک سوال دیگر هم میدانستم اشتباه بود. در کل دو نمره ( که البته اصلاً برای من خوب نیست. چون باید این را بالای 19.5 میشدم که معدلم را بکشم بالا ) غلط داشتم. خب. اگر این سوال ها درست بود، پس لیدی ال چگونه فقط 0.5 غلط داشت؟! موبایلم را که چک کردم دیدم که بع! اصلاً اس ام اسی از طرف لیدی ال نیامده! همه اش خواب بوده!!  : )) 


+ تازه فهمیدم. چقدر بی مزه...!

+ آخ اگر میشد همه ی امتحانات بعدی را بیست شوم... :(

+ همین الان یک چیزی یادم آمد. یادم است که از سوم راهنمایی میگفت که تو کشش رشته ی ریاضی را نداری. برو تجربی. پایم را کردم در یک کفش که میخواهم بروم ریاضی. فقط برای اینکه اول به خودم ثابت کنم میتوانم و بعد به او، به همه ثابت کنم که کشش ریاضی را دارم. 

در این امتحانات هم میخواستم اول به خودم ثابت کنم که من چیزی از مستر بول شت کم ندارم و بعد همین را به همه ثابت کنم. که نشد... بله نشد. 

ولی نمیخواهم این را بپذیرم. نمیتواند درست باشد. یادم است در سوم راهنمایی وقتی در کلاس های قلم چی، ریاضی، دقیقاً با همان معلمی که در مدرسه ی مستر بلودی شت درس میداد ( این را که قبول داری دیگر پدر جان؟ ) وقتی سخت ترین سوال ها را میداد تا حل کنیم و من حوصله ی حل کردنشان را داشتم، حل میکردم. سوال هایی که قبلشان میگفت هرکی این را حل کند معلوم میشود واقعاً باهوش است و من آن را حل میکردم. بعدها در دبیرستان هم چیزی در ریاضی کم نداشتم. در هندسه چرا. ولی در ریاضی نه. نداشتم! امسال هم همین طور. میخواهم بگویم که من کشش ریاضی رفتن را داشتم. ریاضی رفتم با وجود اینکه انسانی را بیشتر دوست داشتم. ریاضی رفتم تا اول به خودم و بعد به آن ها اثبات کنم که میتوانم...