آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

5

من هم خدا نکند به یک چیز گیر بدهم. دیگر آن را ول نمیکنم. آنقدر آن را ول نمیکنم و میچسبم به آن که یکهو حالم را به هم میزند. جداً حالم را به هم میزند که آن وقت دیگر اصلاً سراغش نمیروم. تا مدت ها سراغش نمیروم. چون که دیگر شورش را در آورده ام. مثلاً یکهو گیر میدهم به یک آهنگ و آن وقت تا سه یا حتی چهار هفته مدام آن را گوش میدهم. نه اینکه روزی یکی دو سه بار ها! از صبح تا شب گوش میدهم. حتی موقع خواب هم هدفن در گوشم است و مدام دارم آهنگ گوش میدهم. از صبح تا شب. در بیرون. خانه، هرکجا که گیر بیاورم. جداً شورش را در می آورم.  

یا مثلاً گیر میدهم به کتاب چهره ها یا هر قبرستان دیگر. آن وقت مرا بکشند هم حاضر نیستم از آن ها دست بکشم. یا مثلاً همین درس. یا اصلاً نمیخوانم یا اگر بخوانم یکهو میبینی هشت ساعت است که پای درس نشسته ام و دارم میخوانمش. نمیگویم که هشت ساعت درس خواندن خیلی کار شاق و وحشتناک و سختی است که هیچ کس از پسش بر نمی آید ها! بله خودم میدانم که خیلی ها دوازده ساعت هم درس خوانده اند! ولی بله. من اعتراف میکنم که این کار برای من جداً کار شاق و محالی بود. یعنی کاملاً غیر ممکن بود. 

این همه را گفتم که بگویم بله من دوباره گیر داده ام به بلاگ نویسی. بعد از مدت ها گیر داده ام بهش و اصلاً همه اش دوست دارم که بیایم در آن بنویسم و اظهار نظر های چرت و پرت کنم.   

  

مثلاً بگویم که جدیداً آدم چیزهای کاملاً چرت و مسخره میبیند. به خصوص در این دنیای مجازی و به خصوص در این کتاب چهره ها. من بدم می آید که همه یک جور باشند. همه برای اینکه بگویند آدم های خاصی هستند به خصوص بخواهند بگویند ما هنری هستیم، ما با اقشار(!) دیگر جامعه تفاوت داریم، ما خیلی عنیم، ما خیلی فلان و بیسار هستیم بله من از چنین آدم های متنفرم. همه یشان میخواهند یکجور خودشان را خاص نشان دهند ولی متاسفانه همه یشان هم ریده اند. جداً ریده اند. چون تمامشان شبیه یکدیگر شده اند. :))) عین احمق ها فقط برای اینکه خودشان را خیلی خوب و کول و هنری و روشن فکر نشان بدهند، میروند موهایشان را یک سانتی میزنند، بعد جدیداً مانتوهای بلند یکجوری ئی میپوشند با دامن! :))) لاک مشکی میزنند و یک چیزهای دیگر که الان یادم نیست. پسر هایشان هم که آدم میبیندشان عنش میگیرد. جداً عنش میگیرد. اکثراً موهایشان را فر میکنند، نه اینکه موهایشان به حالت طبیعی فر باشد ها! خودشان فر میکنند! لباس های شبیه هم میپوشند و سیگار کمل میکشند. دخترهایشان هم سیگار چس دود میکنند بدون آنکه فرق سیگار اسه و سیگار بهمن را بدانند مثلاً! :)) بعد همه یشان یا در یک سری کافه های خاص ( تاکید میکنم یک سری کافه های خاص) یا تئاتر شهر و تجریش و آن طرف ها پلاسند و دارند در مورد ابذوردیسم و فلان و بیسار چیز ژعر میبافند و هر کدام سعی میکند آن یکی را بکوباند سر جایش. بعد از هنرهایشان یکی عکاسی است، یکی نقاشی، و همه یشان هم که خدا را شکر یک پا نویسنده هستند بدون آنکه فرق مدرنیسم و کلاسیک در ادبیات را بدانند. البته همه یشان هم یک پا عکاس هستند. بعد همه یشان از دم پینک فلوید گوش میدهند! :))) تاکید میکنم از دم! بعد یک سری هایشان همراه پینک فلوید گوگوش(!) خدای من گوگوش!!!! گوش میکنند! یعنی از این افتضاح تر نمیشود. بعد که میروی در کتاب چهره ها کافی است که پروفایل یکی از آن ها راببینی تا صدها هزار نفر از این دیوانه های دیگر را ببینی!  

همه یشان یک شکل، همه یشان با یک نوع علایق، همه یشان با یک نوع فعالیت و استعداد! به خصوص دخترهایشان. من نمیگویم که این افراد اینگونه نیستند. منظورم همین هنری و روشن فکر است. چرا. خیلی هایشان روشن فکر و هنری اند ولی شک نکن که در بین این کسانی که گفتم پیدا نمیشوند. این ها فقط کور کورانه از روی هم تقلید میکنند که بگویند ما هم خاص هستیم. ولی متاسفانه همین چیزها که گفتم باعث شده که خاص بودن خود را از دست بدهند. روشن فکر بودن و هنری بودن به این نیست که تو بروی خودت را این شکلی کنی تا به همه بلند بگویی که نگاه کنید! من روشن فکرم! من عنم! من فلان و بیسارم! روشن فکر بودن به این کس ژعر ها نیست. به این نیست که تا ببینی یک سری افراد که واقعاً از موسیقی حالیشان است میگویند پینک فلوید حرف ندارد تو هم بروی چند تا فقط چندتا از آهنگ هایش را گوش کنی و بعد بخواهی در موردش زر زر کنی به همه.  

این جور افراد حالم را به هم میزنند. این ها که یک شکل و با یک سر و وضع هستند. من هیچ وقت نتوانستم این شکلی شوم. منظورم این است که مثلاً دامن بپوشم با از این ساق های پا. یا مثلاً موهایم را یک سانتی بزنم. چون میدانم به من نمی آید. موهایم از همیشه ی خدا کوتاه بوده. از پنج شش سال پیش. یا من هیچ وقت از جز خوشم نمی آمده. نمی توانستم درکش کنم. یا من هیچ وقت در زمینه ی فیلم قوی نبودم. نمیگویم فیلم های خوبی را که به من معرفی کردند ندیدم، یا اصلاً فیلم ندیدم. ولی ادعایی هم در این زمینه نداشته ام هیچ وقت.

یعنی میخواهم بگویم که این افراد ادعایشان کون فلک را پاره کرده . ( درست گفتم اصطلاحش را؟ ) 

اصلاً بگذریم از این حرف ها. کلاً میخواستم بگویم که این افراد ریده اند و حالم را به هم میزنند. یک یارویی که خیلی خودش را شبیه این جور افراد کرد، البته من نمیتوانم انکار کنم که نقاشی هایش محشر است. جداً محشر است، باید بیایی و ببینی، داشتم میگفتم این یارو خیلی خودش را شبیه آن ها کرده بود و خیلی هم به خودش مینازید که آره من هنری و فلان و بیسارم بعد یک بار من گفتم که میخواهم دماغم را عمل کنم، گفت "چرا؟! افراد هنری میبینی اصلاً به سر و وضعشون نمیرسند؟!" خنده ام گرفته بود. جداً خنده ام گرفته بود از این حرف. چیزی نگفتم بهش. در واقع حوصله اش را نداشتم که چیزی بگویم بهش.  

در کل میتوانم بگویم که این افراد آدم های چرتی هستند که باید انداختشان جلوی سگ. بله جداً باید انداختشان جلوی سگ. بس که ریده اند. 

آه! یک چیز دیگر. این افراد همه چیز را به هنر ربط میدهند. حتی گوزیدن را هم به راحتی میتوانند به هنر ربط بدهند. :))) یعنی تا این حد احمق و زبان نفهم هستند. خیلی هم تریپ غم و بدبختی می آیند. آن قدر که آدم حالش به هم میخورد دیگر. من انکار نمیکنم که سال پیش خیلی تریپ غم و بدبختی می آمدم. ولی جداً آن موقع ها افسرده و نگون بخت بودم. ولی امسال زمستان آنقدر نگون بخت و افسرده شدم که دیگر دهانم بسته شد. که دیگر تازه فهمیدم افسردگی یعنی چه. که اینکه این ها همه اش چیز ژعر مفت است. اصلاً اگر کسی افسرده باشد، حوصله ندارد حتی بریند! چه برسد که بلند شود بیاید در نت و چیز ژعر فلسفی و بدبختی از خودش در کند. :)) یا کلی به خودش برسد و این حرف ها. بعد مثلاً بگوید که من اصلاً غم و بدبختی ام را در دنیای واقعی نشان نمیدهم. همه اش میخندم و هزار کوفت و زهره مار دیگر. در کل میخواستم همین ها را بگویم. که بس کنید این مسخره بازی ها را که دیگر حالم را به هم زدید.