آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

آدامسِ خسته

آدامس، خستس...همین.

21

دوشنبه داوری بود. رفتم. آنجا خانم میم را دیدم. داستان هایش را خواندم. جداً لذت بردم. و البته نمیتوانم انکار کنم که به شدت نا امید شدم. میگویم نا امید و غمگین. حسادتی در کار نبود.  

از آن سمت مستر فارمر را دیدم. یکی از پسرهای ادبیات را معرفی کرد. آنقدر به خودش مطمئن بود که یکجورهایی حالم را به هم زد. خب بله. من هم به خودم به همان اندازه و شاید بیشتر از آن مطمئن بودم و هستم ( البته در آن لحظه دیگر نبودم. ) ولی این اطمینان فقط و فقط بین خودمان است. من و تو. من گاهی آنقدر پیش دیگران نامطمئن هستم که همه دلشان برایم می سوزد و ناشیانه میخواهند به من اعتماد به نفس بدهند. کاری که مستر فارمر در آن زمان کرد.  

خب بله. من به شدت نا امید شدم و زمانیکه رفتم داخل، ناراحت تر و نا امید تر برگشتم. اصلاً هیچ کدام از سوال هایی را که پیش بینی کرده بودم، نپرسیدند و من دوباره هول شدم چون اولین سوال این بود که نام زاویه ی دید داستان هایم چیست؟ :| خدای من! همان اول کار گند زدم. جداً گند زدم. بعدش هم آنقدر هول شده بودم که خدا میداند که چه دری وری هایی را که بار این داورها نکردم و مسلماً وقتی که بنشینند و دوباره فیلم را نگاه کنند، حسابی خنده یشان میگیرد. جداً ممکن است از خنده بترکند حتی!  

ولی خب من نا امید برگشتم خانه و باز هم همان حس عزیز بود که به من امید میداد و من را از ادامه ی کار مطمئن می ساخت. 

خب بهت گفتم که آقای نیو دوباره برگشت؟!!! به طرز احمقانه ای برگشت. اصلاً اگر بگویم شاید حنده ات بگیرد. اول از همه ایمیلش را دیدم. فردای همان روز داوری ایمیل داده بود که یکی از داورها دوست صمیمی(!) من است -بعداً معلوم شد منظور از دوست صمیمی همان استاد اوست- و نظر مثبتی روی کارهایت دارد. میخواسته من را ببیند ولی متاسفانه من چند دقیقه قبل رفته بودم. - در حالیکه من جزء آخرین کسانی بوده ام که داوری میشدند-.بعد هم در مورد همان قضیه ی دانشگاه و این ها نوشته بود که چندان متوجه نشدم. همان قضیه ی ترجمه و این ها! بعد هم به طرز ناشیانه ای گفته بود که دوباره خفتش کردند و شماره ام را ندارد و حتماً تماس بگیرم. :))) 

خدای من! دلایلش احمقانه بود. حتی همین الان هم منطقم نمیگذارد باور کنم که واقعاً استادش را دیده است و از استادش در مورد جشنواره پرسیده است و او گفته است یک طرح برای دختری به اسم *** است که بد نیست. ولی باید طرح های استان های دیگر را که در روزهای دیگر می آیند هم دید.  

البته وقتی تماس گرفتم اشاره ای هم به این موضوع داشتم که داستانم را برایش میل کردم ولی هیچ وقت جوابی از او دریافت نکردم... 

دلیل هایش کاملاً احمقانه بود و همان طور که گفتم منطقم نمیگذارد هیچ کدام از حرف هایش را باور کنم. ولی از طرفی همان "حس عزیز" به من میگوید راست میگوید. در مورد طرحت راست میگوید. 

به هر حال من متوجه نمیشوم چه دلیلی دارد این مزخرفات را بلغور کند و در کمال ناباوری فکر کند که من خر هستم!  

یکهو حوصله ام از نوشتن سر رفت. همین.