دوست عزیزم، در این برهه از زندگی ام، باید اعتراف کنم که باز هم به همان نتیجه ی تلخ اما کاملاً حقیقی رسیدم که تنها راه نجات کتاب است. غرق شدن در کتاب و تک تک شخصیت های بینوای آن، لذت به قضاوت نشستن هر یک از شخصیت ها که گویی به قضاوت نشستن بخشی از شخصیت درونی خودت است.
بله دوست عزیزم. من در این برهه غم انگیز از زندگی ام، اعتراف میکنم که کتاب تنها راه نجات من است و باز هم تلخ تر از همیشه اعتراف میکنم که تمام آدم هایی که مدام می آیند و میروند، تنها راه فراری موقت و رقت انگیر هستد.
شاید هیچ گاه متوجه نشوم که چرا این راه حل های موقت و رقت انگیز برایم دوست داشتنی هستند؟ چرا همیشه تا این حد بر روی این فریب کثیف اما به شدت لذت بخش اصرار میورزم؟
به مخض اینکه باریکه ای از نور نجات را در انسان ها میبینم، موقتی بودن آن را فراموش میکنم و با نهایت رغبت به این انهدام تن میدهم.
ولی دوست عزیزم، ما انسان های تنها که مدام به دنبال راه نجاتی برای خودمان میگردیم، چطور میتوانیم راه نجات یکدیگر باشیم؟ چطور میتوانیم به این امید احمقانه تن دهیم که روزی میتوانیم راه نجات یکدیگر باشیم؟
نه دوست عزیزم. همان طور که گفتم این تنها یک فریب کثیف اما بسیار لذت بخش است. متاسفانه حقیقت حتی در کامل ترین لحظات زندگی هم، همان طور بی رحمانه، ثابت باقی میماند و تو روزی دوباره غرق همان کتاب های قطور کاهی خواهی شد تا بلکه راه نجاتت را بیابی.